پدر...! پدر جانبازم
آهای مایی که ادعا داریم ...چرا ؟! عکس شهدا را می‌بینم، ولی عکس شهدا عمل می‌کنیم ...
نوشته شده در تاریخ یک شنبه 2 مهر 1391 توسط زهرا اسدی

خیلی ها فقط سنشون بالا رفته ولی بزرگ نشدن ؛

بعضی ها هم - حتی با سن پایین - بزرگ شدن و بزرگ هستن ...

میتونه سیزده سالت باشه ، ولی بزرگ باشی؛ خیلی بزرگ

مثل یک شهید ، مثل یک حسین فهمیده ...



نظرات شما عزیزان:

مصطفی
ساعت17:53---12 مهر 1391
___________ بسم ربّ الشهداء و الصدیقین ____________



صفایی ندارد ارسطو شدن ............ خوشا پر کشیدن ، پرستو شدن





اللًّهُـ‗__‗ـمَ صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَى مُحَمَّـ‗__‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـَد



ــــــــــــــــــــــــــــ ـــــ و عَجِّـ‗__‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗__‗ـم ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــ



سبک بالان خرامیدند و رفتند

مرا بیچاره نامیدند و رفتند

سواران لحظه ای تمکین نکردند

فرح گون بر ره مسکین نکردند

سواران از سر نعشم گذشتند

تمنا کردم اما برنگشتند



اسیر و زخمی و بی دست و پا من

رفیقان این چه سودا بود با من

اگر دیر آمدم مجروح بودم

اسیر قبض و بست روح بودم



در باغ شهادت را نبندید

ز ما بیچارگان زان سو نخندید

رفیقانم دعا کردند و رفتند

مرا زخمی رها کردند و رفتند

رها کردند در زندان بمانم

دعا کردند سرگردان بمانم



دلم تا دست بر دامان در زد

دو دستی سنگ شیون را به سر زد

امیدم مشت نومیدی به در کوفت

نگاهم قفل در ، میخ قدر کوفت



چه در دست اینکه در فصل اقاقی

به روی عاشقان در بسته ساقی

بر این دروای من قفلی لجوج است

بجوش ای اشک هنگام خروج است

در ِ میخانه را گیرم که بستند

کلیدش را چرا یا رب شکستند

کلیدش را چرا یا رب شکستند



یک عمر درالتهاب گندم بودیم

دنبال کلک زدن به مردم بودیم

نشناخت کسی قیافه ات را آقا(عج)

هرجمعه میامدی وماگم بودیم

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر...
پاسخ:ممنون بسیار زیبا بود


مسعود
ساعت14:40---2 مهر 1391
سلام زهرا خانم این نوشته کوتاه خیلی با معنی بود. واقعا هم هیچ چیزی به سن و سال نیست حتی رشادتهای یک کودک کم سن سال 13 ساله. بله جانباز ارزشش والا ست جانباز جونش فدا کرد تا این میهن این خاک ما این سرزمین مقدس نامش زنده بماند. امثال پدر محترمتانجونش فدای این خاک مقدس کردن زنده باد ایران و زنده باد ازاده و جانباز/
پاسخ:ممنون آقا مسعود ممنون از لطفتون


mehdi
ساعت11:31---2 مهر 1391
فقط به رسم سپاس:



هميشه توي هر محفلي که با دوستا صحبت ميکرديم ميگفتيم:



چي ميشد يه بار ديگه جنگ ميشد تا ما هم ميرفتيم،



چي ميشد يه شهيد مياوردن که تابوتشو روي شونه هاي خودمون تا خود مزار شهدا ببريم،



چي ميشد لااقل يه ترسيمي از جنگ ميشد که خودمون رو مينداختيم وسط،مثل همين بازسازي کربلاي 5 که چند روز پيش انجامش دادن..و.و.و..



خبر دادن ميخوان شهداي گمنام بيارن.همه اشک تو چشما، لبخند رو لبا،بغض توي گلو..



بعداظهر موعود رسيد همه با دلهاي باروني اومديم روي ميدون اصلي.



شهدا رو آوردن با همون نوحه هاي زيباي دوران جنگ،با همون دعاي توسلي که شباي عمليات از توي سنگرا ميومد..يا وجيها عند الله اشفع لنا عند الله...



جمعيت زياد بود.همديگه رو هل ميدادن تا برسن به پيکر شهيد و از نزديک ترين فاصله عرض ادب کنن..توي اين هياهو منم مثل بقيه داشتم فيلم ميگرفتم که کم کم ديدم پيکراي شهدا رو نميبينم...گشتم گشتم ولي پيداشون نکردم..رفتم توي مسجد تا نمازم رو بخونم ديدم شهدا رو گذاشتن به گوشه مسجد و همه رفتن جز يکي دو نفر که اونا هم داشتن نماز ميخوندن..



صحنه خوبي نبود نميدونستم اون جمعيتي که اومده بودن واسه چي اومده بودن...بابا شهدا که اينجان شما وايستادين توي خيابون چرا...





اگر يک روز ميدانستم اينجا خاک ميميرد



تمام بذر عشقم را از اين ويرانه مي بردم



و اينجا خون من در سفره هاي عيش ميگردد



تمام خون خود را در کف پيمانه مي بردم
بسیار زیبا بود دوست عزیز


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







قالب وبلاگ